جزوه سبز آموزشی
ماجرای یک انشعاب میتواند از هرجا شروع شود. اما شاید یکی از سربزنگاههای داستان، سال 1350 باشد، زندان ساری، همان جایی که فردی به نام تقی شهرام که بعدها از او بیشتر میشنویم، برای دو سال در آنجا باز داشت است.
تقی شهرام که در 1350 به زندان میافتد، در آنجا ماركسیست میشود.
در سال 1352 از زندان ساری میگریزد و به سازمان مجاهدین خلق میپیوندد. شهرام پس از شهادت رضا رضایی كه در رأس یكی از شاخههای سازمان بود، به جای او وارد مركزیت میشود. دربارهاش نوشته اند: حس خود بزرگ بینی در شهرام خودنمایی میكرد. او کم کم بهرام آرام را نیز با خودش همراه و او را مارکسیست میکند.
گام بعدی شهرام، جمع آوری جزوههای قرآن و نهج البلاغه در شاخه خود و سپس در شاخه بهرام آرام است. مهر سال 1353 که میرسد، شاخه شهرام و آرام، جزوه ای را به نام «جزوه سبز آموزشی» منتشر میکنند. این جزوه تئوریک بیانگر تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران است و ماركسیست شدن سازمان را اعلام میکند. همهمه ای در درون سازمان راه میافتد. در میان مخالفان و منتقدان، یک نام میدرخشد. مجید شریف واقفی، که مشی مارکسیسم را برای سازمان برنمی تابد و همچنان بر گرایش اسلامی آن تأکید دارد. در نخستین گام، در شاخه خود به نقد و بررسی جزوه و اینكه هدف نهایی از انتشارآن چیست، میپردازد. اختلاف تقی شهرام و بهرام آرام با شریف واقفی تا آنجا بالا میگیرد که مارکسیستهای سازمان در مقالهای با تیتر «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته تر سازیم» که در آذر ۵۳ در نشریه سازمان چاپ میشود، شریف واقفی را به میکروب و مانند آن تشبیه میکنند. اعتراض مجید اما پایان ندارد. تقی شهرام و بهرام آرام بر او سخت میگیرند و یکی دو جاسوس را وارد شاخه مجید شریف واقفی میکنند تا از کارهایش سردرآورند.
تصميم به انشعاب
مجید که دل در گرو آرمانهای محسن، حنیفنژاد و بدیعزادگان دارد، سرانجام تصمیم میگیرد گروه جداگانه ای تشكیل بدهد و بچه مسلمانهای سازمان را از دستبرد عناصر ماركسیست در امان نگه دارد. این کوشش و تصمیم مجید به گوش مركزیت ماركسیسم میرسد و آنها تصمیم خطرناکی میگیرند؛ مجید شریف واقفی و صمدیه لباف از سوی رهبری سازمان، خائن شماره ۱ و ۲ نامیده می شوند.
در یك جلسه مباحثه، شهرام و آرام به تهدید شریف واقفی میپردازند و چون نتیجه نمیگیرند او را به مرگ تهدید میكنند. مجید در پاسخ میگوید: «من مرگ را به ننگ ماركسیست شدن ترجیح میدهم.» مجید میخواهد، جدایی از جریان اپورتونیستی -فرصت طلبان ماركسیست- را در روز 16اردیبهشت 1354 اعلام كند. غافل از اینکه شهرام و آرام به وسیله جاسوسان شان از همه اقدامهای مجید آگاه شده اند.
همیشه پای یک زن درمیان است!
نام یک زن در زندگی مجید شریف واقفی به چشم میخورد، لیلا زمردیان؛ همسر او. البته این زوجیت، نتیجه یک ازدواج درون سازمانی است. لیلا هم همسر مجید است و هم رابط سازمانی او. لیلا زمردیان در اسفند 1353 در يك متن -انتقاد از خود ـ پس از اينكه از طرف مسؤولش متهم میشود كه حقايق را نمي گويد ـ اعتراف میکند كه از آذر ماه 53 مي دانسته كه شوهرش مسلح است اما گزارش نكرده است.
دکتر صلواتی درباره این ازدواج میگوید: در آن حدی که من میدانم مجید شریف واقفی با لیلا زمردیان صیغه ازدواجی برقرار کرد. اینها در خانه تیمی زندگی میکردند، البته با اجازه علمایی مانند مرحوم آیت الله طالقانی و مرحوم آیت الله ربانی شیرازی که آنها از آن دو اجازه میگرفتند. آن طور که من شنیدم، خانم زمردیان هم تغییر موضع داد و در نتیجه با مجید شریف واقفی که تغییر موضع نداده بود، دچار اختلاف شد.
روز واقعه
مرکزیت به حذف فیزیکی شریف واقفی و صمدیه لباف رأی داده است. وحید افراخته به همراه حسین سیاهکلاه، محسن سیدخاموشی و منیژه اشرفزاده کرمانی به عنوان تیم ترور برگزیده میشوند.
16 اردیبهشت ۱۳۵۴/ ساعت حدود چهار بعدازظهر/ لیلا زمردیان، همسرش-مجید- را به سهراه بوذرجمهرینو میرساند و سپس از او جدا میشود. بعدها گفته میشود، لیلا از جریان ترور آگاه نبوده. به مجید گفته شده، این جلسه برای اتمام حجت است و امیدواریهایی نیز داده اند که قرار است سازمان با فعالیت جداگانه آنها موافقت کند.
پس از چند دقیقه، وحید افراخته نزد مجید میآید. آنها با هم وارد یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک میشوند. جایی که از ساعتی پیش، سیدخاموشی و سیاهکلاه در آن مستقر هستند و منیژه اشرفزاده کرمانی- معروف به همشیره- در کمین است.
لحظاتی از ورود افراخته و شریف واقفی به کوچه نگذشته که صدای دو گلوله پیدر پی سکوت کوچه را میشکند. گلوله اول را حسین سیاهکلاه از روبه رو به صورت مجید شلیک میکند و گلوله دوم از اسلحه وحید افراخته که پشت سر او ایستاده، شلیک میشود. آنها از مسیر کوچه آب منگل و شهباز به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان میرسند. تیم ترور در ۱۸ کیلومتری جاده مسگرآباد، جسد را پیاده و جیبهای او را خالی میکنند و محلول کلرات، بنزین و شکر روی صورت و بدن او میریزند. پس از آتش زدن جسد که به سوختگی دستهای سیاهکلاه نیز منجر میشود، پیکر شریف واقفی را مثله و در چند گودالهمان منطقه دفن میکنند. وقتی جیبهایش را تخلیه میکنند، میبینند که 20 عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول.
بازتاب ترور
لطف الله میثمی، از نیروهای مجاهدین که آن روزها در زندان بوده، بعدها در مصاحبه ای، از ناباوری اولیه نیروهای سیاسی در رویارویی با خبر برادرکشی در سازمان سخن میگوید. از اینکه «مرحوم بازرگان از اینکه سازمان مجاهدین که دست پرورده تفکر مذهبی خودش بوده، اینچنین شده به قدری وحشت کرده که میگوید، گویی آذربایجان میخواهد تجزیه شود و مملکت دارد از دست میرود.»
پیروزی انقلاب و بازداشت تقی شهرام
درپی پیروزی انقلاب اسلامی و کمی پس از برگزاری اولین مراسم بزرگداشت مجید شریف واقفی در چهارمین سال قتلش، خبر دستگیری محمدتقی شهرام، مثل یک بمب خبری میترکد.
در همان روزها نشریه سپاه پاسداران در خبری با تیتر «تقی شهرام در چنگال عدالت» از این رخداد مهم خبر میدهد. شهرام اما تا پایان در هیچ یک از جلسات محاکمه خود شرکت نمیکند. به موازات، تلاش ها برای رضایت گرفتن از خانواده مجید شروع میشود.
سیده مریم شریف واقفی، خواهر مجید دراین باره میگوید: یک روز با کمال تعجب دیدیم که مادر رضاییها را به خانه ما آوردند و گفتند به پاس احترام این مادر از شکایت علیه تقی شهرام منصرف شوید. ما که از دیدن این صحنه مات و مبهوت شده بودیم به مادر رضاییها گفتم این کار شما چه معنی میدهد؟ آیا بر این کار شما چه نامی میتوان گذاشت جز عمل منافقانه؟ ... سرانجام در روز پنجشنبه ۲مرداد ۱۳۵۹ روزنامهها از اعلام حکم دادگاه و تیرباران محمدتقی شهرام خبر میدهند. بدین ترتیب، آمر یکی از مهمترین تسویه حسابهای سیاسی پیش از انقلاب به جوخه اعدام سپرده میشود هرچند با اعدام او، بسیاری از ناگفتههای پشت پرده نیز درباره گروه های سیاسی و مخفی پیش از انقلاب، به زیرخاک میرود.
نظر شما